my lovely teacher_ep4
 
 
 
we love ss501

my lovely teacher_ep4

نویسنده : parijungi | تاریخ : 2:44 - 1 / 1 / 0برچسب:,

 رایا:استاد کیم؟

هیون:لی رایا؟
رایا:سلام استاد...
هیون:سلام اینجا چیکار میکنی؟
رایا با خودش گفت:این چه سوالیه..معلومه دیگه دارم خرید میکنم...کاری که همه میکنن...
رایا:اومدم برای خونه کمی خرید کنم....شماهم اومدین خرید؟
هیون:اره...
رایا:مزاحمتون نمیشم با اجازه...چندتا رامن برداشت گذاشت توسبد وسریع از اونجا رفت...
رایا:وای خدا...هووووف....
دستش روگذاش رو قلبش وگفت:چته؟چرا هول کردی...استادتو دیدی قاتل که ندیدی....
با سبد رفت سمت صندوق اجناسی که خریده بود رو پولش رو حساب کرد وبرشون داشت ورفت سمت ماشین...خریدا رو گذاشت صندوق وسوار شد...همون موقع یک لامبورگینی مشکی دید که از پارکینگ اومد بیرون...کمی که دقت کرد استادش رو پشت فرمون دید...چه ماشین خوشگلی داشت...معلومه از اون خرپولاشه....اینا کلماتی بود که توی ذهنش میچرخید.....سرش رو تکون داد وماشین رو روشن کرد ورفت خونه
رسید خونه ووسایل رو تو یخچال جابه جا کرد ونشست رو صندلی وگفت:هوووففف امروز از صبح چقدر کار کردم....
چشماش رو بست به اون لحظه توی فروشگاه فکر کرد....استاد کیم یک کت کرم پوشیده بود وبرعکس همیشه موهاش رو ریخته بود جلو چشمش ویک عینک خیلی خوشگلی ام به چشم داشت...قد استاد نسبت به خودش بلند تر بود...اما زیادم بلند نبود...
سرش رو تکون داد وچشماش رو باز کرد وگفت:چت شده لی رایا؟چرا اینقدر به استاد کیم فکر میکنی...تو کسی نبودی که به کسی اینقدر دقت کنی....بلند شد برای شام برای خودش غذا درست کرد...مشغول خوردن بود که گوشیش زنگ خورد..اول دقت نکرد به غذا خوردنش ادامه داد ولی وقتی دید طرف ول کن نیست بلند شد رفت سمت گوشیش وجواب داد
رایا:بله؟
جون کی:سلام...بیا دنبالم میخوام برم کلوپ
رایا:کلوپ؟؟؟؟من خسته ام امروز کلوپ نرین نمیمیرین...
جون کی:باشه فردا به رئیس میگم تا از حقوقت کم کنه...
رایا:باشه بگین....
جون کی:اهمیت نداره برات حقوقت کم بشه؟
رایا:نه....
جون کی:پس تنها میرم کلوپ...
رایا:درهرصورت میرید کلوپ نه؟
جون کی:اره...
رایا:منتظر باشید تا ده دقیقه دیگه اونجام...
جون کی:باشه...دیر نکنیا
رایا:چشم
گوشی رو قطع کرد وبارونی اش و سوئیچ ماشینی که بره کمپانی بود رو برداشت ورفت خونه جون کی...
جون کی جلو در منتظر ایستاده بود وتا ماشین نگه داشت سوار شد وگفت:حرکت کن....
رایا چیزی نگفت حرکت کرد ورفت همون کلوپ همیشگی...
جون کی:اینجا رو از کجا میشناسی؟
رایا:پاتوقمه...مگه نمیخواستین برید..
جون کی پیاده شد ورفت تو کلوب رایا هم سوئیچ ماشین رو داد به نگهبان وخودش رفت داخل...
نشست جای همیشگیش وویسکی سفارش داد البته با یک تفاوت اونم مراقب جون کی بودن بود...همون طور که شیشه ویسکی رو سر میکشید به جون کی هم نگاه میکرد...همون موقع متوجه یک شخص مشکوک شد....
اروم بلند شد ورفت طرف اون شخص...پشت سرش ایستاد وموچ دستش رو پیچوند واروم گفت:بدون اینکه جلب توجه کنی چاقو رو بده به من...اون شخص جای اینکه چاقو رو بده بهش سعی کرد باچاقو رایا رو بزنه که موفق نشد ورایا توی یک حرکت چاقو رو ازش گرفت واون مرد رو دمر خوابوند زمین ودستاش رو گرفت...
جون کی با دیدن این صحنه بی حرکت موند....هردفعه این دختر با یک رفتار شوکه اش میکرد...رفت سمتشون وگفت:چی شده؟
رایا:چیزی نیست برو به کارت برس این با من....
جون کی:مطمئنی؟
رایا بد نگاش کرد واونم راش رو کشید رفت....
رایا:پاشو بریم...
مرد رو بلند کرد وبردش بیرون کلوپ و تا میخورد زدش بعدم ولش کرد وبرگشت کلوپ...نشست وتا خواست یک ویسکی دیگه سفارش بده جون کی اومد سراغش وگفت:حرکتت حرف نداشت فکر نمیکردم تا اینقدر حرفه ایی باشی...
رایا پوزخندی زد وگفت:حرفه ایی نبودم رئیست با کله قبول نمیکرد بادیگاردت بشم....
جون کی:پاشو بریم برقصیم....
رایا:من از رقصیدن واین اداها خوشم نمیاد...خودت برو زودم تمومش کن باید برگردیم...
جون کی:چی چی برگردیم؟
رایا:فکر اینکه بذارم تا نصفه شب بمونی وبعد من توی مست رو جمع کنم ببرم خونت رو نکن...برو زود تمومش کن بیا بریم....
بعد موچ دست جون کی رو گرفت پیچوند وگفت:فهمیدی؟
جون کی:آی...آی ...اره...ول کن...
رایا موچ دستش رو ول کرد ولبخند پیروز مندانه ایی زد ویک ویسکی دیگه سفارش داد...
جون کی:اینقدر نخور قراره رانندگی کنی....
رایا:تو نگران خودت باش....من تاحالا با خوردن دوتاویسکی مست نشدم...
جون کی چیزی نگفت ورفت سمت پیست رقص...این دیگه چجورش بود؟
بعد از گذشت نیم ساعت رایا بلند شد رفت سمت پیست رقص....
جون کی:میدونستم طاقت نمیاری با من نرقصی....
رایا:به همین خیال باش...
موچ دستش رو گرفت کشید وگفت:خانوما خیلی خوش گذشت ولی اقای لی فردا یک قرار کاری مهم داره وباید برگرده خونه...روز همگی خوش....
برگشت ورفت سمت خروجی...جون کی هم برای اینکه دستش کنده نشه مجبور بود دنبالش بره...به ماشین که رسیدن رایا دستش رو ول کرد وگفت:سوار شید...
خودشم رفت سوار شد ومنتظر شد سوارشه..به محض اینکه سوار شد سریع حرکت کرد...
جون کی:تو چرا اینطوری میکنی؟
رایا:چطوری؟
جون کی:تو بادیگار من شدی تا مواظبم باشی نه اینکه برام تصمیم بگیری کی کجا برم وچیکار کنم....میدونی که باید منو راضی نگه داری نه اینکه اینجوری رفتار کنی....
رایا:من کاری که فکر میکنم درسته انجام میدم....با اینکه شما راضی یا ناراضی باشین هم کاری ندارم...
جون کی:الان اینکارایی که انجام میدی درسته؟
رایا:بله کاملا درسته...یک بازیگر معروف هیچ وقت اینقدر بی نظم وبی ملاحضه نمیشه....
جون کی:بحث باتو فایده نداره...
رایا:حالا که فهمیدین هرکاری که میگم رو انجام میدین نذارید از روش خودم استفاده کنم...
به موچ دست جون کی اشاره کرد...
جون کی:چشم....
سرش رو تکیه داد وگفت:برعکس شده جای اینکه اون بگه چشم...من باید بگم چشم....
رایا ریز خندید وهیچی نگفت...رسیدن خونه وبعد پیاده کردن جون کی رفت خونه اش...
تا رسید روی کاناپه ولو شد و همون جا هم خوابید...
با صدای گوشیش بیدار شد وخواب آلود گفت:بله؟
هونگ کی:سلام خانوم لی...ببخشید مزاحم شدم....
رایا:سلام...نه بفرمایید
هونگ کی:امروز قبل اینکه برید پیش جون کی بیاین کمپانی کارتون دارم...
رایا:چشم حتما...
گوشی رو قطع کرد وساعت رو نگاه کرد 7صبح بود...
رایا:وای اینا یعنی خواب ندارن؟
بلند شد ورفت صورتش رو شست بعد خوردن صبحانه ماشین کمپانی رو برداشت ورفت کمپانی...
رایا:سلام
هونگ کی:سلام...بفرمایید...
رایا:ممنون....
هونگ کی:راستش نمیدونم قبول کنید یا نه ولی من بهتون میگم...
رایا:چی رو باید قبول کنم؟
هونگ کی:پیشنهادی که دارم براتون رو
رایا:پیشنهاد؟
هونگ کی:اره...راستش میخواستم اگه میشه قبول کنید مدیر برنامه هاش هم باشید....
رایا:چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هونگ کی:مدیر برنامه های جون کی باشید...
رایا:دانشگاهم رو چیکار کنم؟قرار ما این بود من فقط بادیگاردش باشم واون روزایی که کلاس دارم رو توی کمپانی بمونن...یعنی گفتید جوری برنامه میریزید که اون ساعتایی که نیستم یا خونه باشه یا کمپانی....
هونگ کی:الان همونه....اون ساعتایی که نیستی برنامه ریزیش بامن....بقیه اش باتو....چطوره؟هوم؟
رایا:پس حقوقم باید بالا باشه....
هونگ کی:هرچقدر بخواین بهتون میدم....
رایا:قبوله...توی قرار داد اینو ذکر کنید...
هونگ کی:توی قرارداد نوشته شده....خیالتون راحت..
رایا:پس من دیگه میرم
هونگ کی:باشه...راستی این پوشه روهم ببر مطالعه کن...برنامه کاری فردا وپس فردای جون کی هستش
رایا:ممنون...چشم...
از دفتر اومد بیرون وگفت:همینو کم داشتم عجب غلطی کردما....
رفت خونه جون کی بازم همون دعوای همیشگی دیروز....
جون کی:امروز میرم به رئیست میگم....
رایا:چی رو؟
جون کی:اینکه زیادی سرک میکشی...تو فقط یک بادیگاردی
رایا:از این به بعد مدیر برنامه هاتونم هستم....
جون کی:شوخی جالبی نبود...
رایا:ولی من جدی گفتم...زنگ بزنید از رئیستون بپرسید...
جون کی زنگ زد ووقتی شنید جیغ خیلی بلندی کشید....
رایا:اروم اقای لی...کر شدم...
جون کی گوشی رو قطع کرد وگفت:باشه ....فقط به یک شرط قبول میکنم...
رایا:هرچند قبول کردن ونکردن شما هیچ فرقی نداره ولی شرطتون رو بگید...
جون کی:باهام خودمونی صحبت کن....
رایا:چی؟؟؟
جون کی:از اینکه بهم بگی آقای لی....یا شما خطابم کنی بدم میاد...
رایا:نمیشه...
جون کی:پس منم هرکاری بخوام میکنم....
رایا:مثل این بچه های 5ساله رفتار نکنید خواهشا
جون کی:همین که شنیدی....
رایا:من نمیتونم...
جون کی:پس منم نمیخوام تو مدیر برنامه ام باشی....
رایا:گفتم که قبول کردن یا نکردن شما فرقی نداره...
جون کی:چرا داره...ببینم میدونی هونگ کی دایی منه؟میدونی جانشین پدربزرگمه؟
رایا:بله میدونم....
جون کی:پس باید بدونی من عزیز دوردونه پدربزرگمم وکافیه از تو یا دایی ام بهش شکایت کنم...اون موقع هم تو از کار بیکار میشی هم دایی ام...
رایا سکوت کرد و گفت:فقط به خاطر داییت قبول میکنم....چون میدونم چقدر کله شقین....
جون کی:اینه...پس از این به بعد من کیم؟
رایا:جون کی...
جون کی:افرین...
رایا:پاشو حاضرشو دیرت میشه
جون کی:اطاعت قربان...
رایا:واقعا مثل بچه های 5ساله میمونی شک دارم 28 سالت باشه...
جون کی:به توهم نمیخوره 20 سالت باشه...میخوره 50 سالت باشه...
رایا:برو حاضر شو تا لهت نکردم...
جون کی خندید ورفت اتاقش اماده شد ورفتن کمپانی....
 

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






دسته بندی : <-PostCategory->
برچسب‌ها: <-TagName->